یکی بود یکی نبود. خرگوش کوچولویی به اسم هری برای تعطیلات به خونه مادر بزرگش رفته بود. مادر بزرگ خرگوشه مثل همه شبها برای خرگوش کوچولو قصه تعریف می کرد. اون شب قصه مادربزرگ در مورد قصه قدیمی “مسابقه لاک پشت و خرگوش” بود. مامان بزرگ تعریف کرد که :” توی یک مسابقه ی دو، خرگوش و لاک پشت تصمیم گرفتند با هم مسابقه بدند . خرگوش که به سریع دویدن معروف بود مطمین بود که برنده مسابقه است . اون که مطمین بود که لاک پشت با اون سرعت کمش حالا حالاها بهش نمی رسه تصمیم گرفت که وسط راه زیر درخت کمی استراحت کنه .. خرگوش زیر درخت خوابش برد و لاک پشت با همون سرعت آهسته به خرگوش رسید و ازش گذشت و به خط پایان رسید، در حالیکه خرگوش هنوز خواب بود..”
هری با کنجکاوی پرسید:” پس خرگوش چی شد؟ کی بیدار شد؟” مامان بزرگ گفت:” اووه متاسفانه اون خرگوش خیلی دیر از خواب بیدار شد و وقتی بیدار شد که مسابقه تموم شده بود.. اون متوجه شد که اشتباه کرده و لاک پشت رو به عنوان برنده مسابقه پذیرفت..”
هری که انگار از شکست خرگوش ناراحت شده بود گفت:” اون خرگوش مسابقه رو به خاطر تنبلی و بی دقتی اش از دست داد. اگر وسط مسابقه نمی خوابید حتما برنده مسابقه می شد و جایزه رو می برد..”
مادر بزرگ در حالیکه هویج می خورد گفت :” هری فقط برنده شدن و گرفتن جایزه مهم نیست. تو می تونی به اون لاک پشت هم فکر بکنی.. این قصه می خواد بهمون بگه که اگر سرعتتون خیلی کم باشه ولی دایم تلاش کنید بالاخره به هدفتون می رسید و پیروز می شید..”
هری گفت:” من که اینطوری فکر نمی کنم، هر طوری بود اون خرگوش باید برنده مسابقه می شد..” و در حالیکه از لانه مادربزرگ بیرون می پرید گفت:” بهتون ثابت می کنم ..”مادربزرگ در حالیکه می خندید گفت:” باشه ثابت کن ، فقط نه با شکم خالی !” و چند تا هویج بزرگ آبدار رو به هری داد. هری از مادربزرگ تشکر کرد و براش دست تکون داد و بعد در حالیکه هویج ها رو می خورد به سمت برکه ای که لاک پشت ها در اون زندگی می کردند رفت.
وقتی لاک پشت رو لب برکه دید گفت:” سلام لاکی ، حاضری با همدیگه مسابقه بدیم؟” لاک پشت سرش رو از توی لاکش بیرون آورد و با خنده گفت:” باشه حاضرم ولی مسابقه دو و پرش نباشه ..” هری ابروهاش رو در هم کشید و گفت:” چرا مسابقه دو نباشه ؟” لاک پشت گفت:” خب معلومه من نمی تونم مثل تو بدوم یا بپرم ، در عوض اگه میخوای میتونیم مسابقه بگذاریم ببینیم کی طول عمر بیشتری داره!” هری اخم کرد و گفت:” خب معلومه! من میدونم که شما لاک پشت ها می تونید بیشتر از 100 سال زنده باشید.. در حالیکه ما خرگوش ها نهایتا 6 سال زنده می مونیم..” لاک پشت خندید و گفت:” در هر حال می تونی کس دیگه ای رو برای مسابقه دو پیدا بکنی..” بعد هم سرش رو داخل لاکش برد و به چرت زدن در زیر آفتاب ادامه داد. هری با ناامیدی به طرف جنگل راه افتاد. در راه جنگل بچه شیر رو دید که با عجله به طرف خونه اش می رفت.
هری صدا زد :” آهای شیر کوچولو! میای با هم مسابقه دویدن بدیم؟ ” شیر که از پیشنهاد هری خنده اش گرفته بود به آرومی پنجه اش رو پشت هری زد و گفت:” به جای دویدن من پیشنهاد میدم که مسابقه غرش بگذاریم ببینیم صدای کی بلندتره؟ ” هری ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:” همه حیوانات جنگل می دونند که صدای تو خیلی بلنده و وقتی غرش می کنی همه می ترسند.. من نمی تونم توی این مسابقه شرکت کنم ” بعد هم سرش رو پایین انداخت و راه افتاد..
هری به کنار رودخانه رسید تا کمی آب بخوره . اونجا فیل رو دید و با خوشحالی روی گردن فیل پرید و گفت:” سلام فیلی! تو دوست منی من ازت دعوت می کنم که با من توی یک مسابقه دویدن شرکت کنی.. اگر برنده بشی یک جایزه خوب هم می بری” فیل لبخندی زد و گفت:” آخه تو خرگوش تیز پایی ! من چطوری با هری دونده مسابقه بدم؟ ولی اگر دوست داشته باشی حاضرم با تو این مسابقه رو بدم که چه کسی می تونه آب بیشتری تو دهنش نگه داره !” هری پایین پرید
و گفت:” نخیر .. این یک جور تقلبه! همه می دونند که تو خرطوم بزرگی داری و می تونی کلی آب توش پر کنی. من نمی تونم توی همچین مسابقه ای با تو شرکت کنم ..” و به سمت بوته ها راه افتاد. هری احساس خستگی و ناامیدی می کرد. اون می خواست هر طور که شده حرفش رو به مامان بزرگ ثابت کنه و حیوانی رو پیدا کنه که باهاش توی مسابقه ی دو شرکت بکنه..
هری تصمیم گرفت ناامید نشه و باز هم جست و جو کنه. ناگهان صدای چند تا خرگوش رو از نزدیکی بوته ها شنید. اونها دوستهای همکلاسی هری بودند.یکی از اونها با هیجان گفت:” هری برای مسایقه ی دو آماده ای؟” هری از شنیدن این حرف شگفت زده شد. این دقیقا همون چیزی بود که هری دنبالش بود. با خوشحالی گفت:” بله که آماده ام.. مسابقه تا دم درخت گردو..” بعد همگی شروع به دویدن کردند . سرعت اونها تقریبا برابر بود وهری موفق شد فقط چند ثانیه زودتر از بقیه دوستانش به درخت گردو برسه و برنده بشه..
بعد از مسابقه هری با خوشحالی به خونه مامان بزرگ رفت و گفت:” مامان بزرگ من بالاخره تونستم توی یک مسابقه شرکت کنم و برنده بشم . درسته که به نظر شما کسی که آهسته و پیوسته میره پیروز میشه ولی من امروز متوجه شدم که هر مسابقه ای باید فقط بین افراد با قدرت یکسان و برابر برگزار بشه تا لذت بخش و عادلانه باشه ..”
مامان بزرگ هری رو در آغوش گرفت و گفت:” دقیقا درسته .. آفرین هری کوچولو که درس به این خوبی گرفتی..”
برای مشاهده سایر قصه کودکانه های موجود کلیک کنید
خیلی خوب 🙄🙄🙄
من عشق داستان شما هستم😇😇
بسیار هم عالی خیلی خوشحالم که با ما همراه هستی نازنین جان
منم
بسیار عالی تشکر
عالی و آموزنده
سپاس
خیلی ممنونم از نظر لطف شما
واقعا ممنون از قصه خوبتون من و برادرم کلی لذت بردیم
بسیار هم عالی ممنون که نظرتو نوشتی برای وولک عزیزم
سلام عالی بود من این داستان رو خیلی دوست دارم 🎈💐💗
سلام بسیار هم عالی
خیلی عالی بود
تشکر
خیلیخوب
تشکر
عالی
تشکر
عالی مثل گل قالی
ممنون از پیج وولک
مرسی
ممنون از همراهی شما
خیلی قشنگ و آموزنده بود با تشکر از وولک
تشکر از همراهی شما با وولک
عالی بود
تشکر
عالی بود😍😘😍😘💖
تشکر
⚡❤️❤️
تشکر
عالی ممنون از شما عالی بود
تشکر
قصه ها با صدای شما قشنگتر میشه ممنون بابت زحماتتون 🤗❤
ممنون از همراهی شما
قصه هاتون خیلی خوبن
بچه های من هرشب باقصه های شما میخوابن
ممنون میشم قصه هایی با محتوای مراقبت از وسایل , مودبانه صحبت کردن , خجالتی نبودن و… اضافه کنید 🌷🌷
چه پیشنهاد های عالی
حتما
ممنونم که نظراتتون رو برای ما می نویسید
آرشیدا اقاجانی
چقدر خوبه که با وولک همراهی آرشیداجان
عالی داستان های شما من هرشب به داستان های شما گوش می دم
بسیار هم عالی تشکر
عالی ممنون
تشکر
عالی بود ممنون ازتون
ممنون از همراهی شما
سلام ممنون خیلی خوب بود 😍😍فقط لطفا یه پیچه وولک بعدی درست کنید و تو اون قصه های کارتونی رو بزارید ممنون میشم
لام خیلی ممنون از همراهی و نظر خوبتون
همه ی قصه های وولک به طور رایگان در همین سایت در دسترس شما عزیزان می باشد.
سلام،
قصتون گل بود مثل بلبل بود
خیلی ممنونم از نظر شما
داستان های خوبیه ولی چرا واسم دانلود نمیشه .😕
امکان دانلود در سایت وجود نداره عزیزم
عالی
تشکر
خیلی عالی بود 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
تشکر حلمای عزیز
بابا مگه انقدر قصه انقدر خوب ممنونم🙏🙏🙏
ممنونم که نظرتو برامون نوشتی برسام عزیز
عالی من عاشق خرگوش هستم🐇
چه عالی
خيلي خوب
تشکر
عالی❤
لطفا بازم از قصه های خرگوش هم بزارید❤
چون من عاشق خرگوش هستم❤
حتمااا کلی قصه ی جذاب و شنیدنی از خرگوش و بقیه حیوانات رو میتونید تو وولک ببینید
سلام داستان خیلی خوب، زیبا و آموزنده ای بود.
🙏🌹🌺💐
ممنون از نظر و همراهی شما
عالی بود
ممنون دوست خوبم
خیلی زیبا و آموزنده بود❤️❤️❤️🥰
خوشحالم که دوست داشتی عزیزم
خیلی خوب بود من و آبجیم از این داستان خیلی خیلی دوست داشتیم ازتون ممنونیم من و آبجیم دستتون درد نکنه
خیلی خوشحالم که دوست داشتین دوستای قشنگم