یک روز توی جنگل فیل کوچولو در حال بازی کردن و موز خوردن بود که دوستهاش گورخر و گوزن پیشش اومدند و گفتند:” فیلی میای با هم بازی کنیم؟” فیلی گفت:” بله .. به نظرتون چی بازی کنیم؟” گوزن گفت:” من دوست دارم لابه لای درختها دنبال بازی و قایم با شک بازی کنیم..” همون موقع اردک و لاک پشت هم به اونها نزدیک شدند. لاک پشت گفت:” ولی هوا حسابی ابریه فکر کنم قراره بارون زیادی بباره .. توی اخبار گفت که قراره رعد و برق و بارون شدیدی بباره ..” اردک گفت:” اگر یادتون باشه سال گذشته که باران زیادی بارید تمام مناطق کم ارتفاع جنگل زیر آب رفتند.. درختان زیادی به خاطر طوفان سقوط کردند و خسارتهای زیادی درست شد..”
فیلی گفت:” بله یادم میاد.. باید کاری کنیم که امسال اون اتفاقها تکرار نشه و خسارتی به وجود نیاد ..” گوزن گفت:” فیلی پدر تو سلطان جنگله ! میتونیم به اون بگیم تا زودتر کاری بکنه .. اون میتونه از جنگل مراقبت بکنه..” فیلی با نگرانی گفت:” اما پدرم به خاطر کارش چند روزی از جنگل بیرون رفته.. حالا چیکار باید بکنیم؟ ”
فیلی کمی فکر کرد و ناگهان گفت:” بهتره سراغ کرگدن بریم، اون دوست پدرمه و حتما می تونه کمک بکنه !” فیلی و دوستهاش بلافاصله به سراغ کرگدن رفتند. فیلی گفت:” عمو کرگدن ! میدونستید که قراره طوفان و بارانهای شدیدی به جنگل ما برسه؟ ” کرگدن با تعجب گفت:” شما از کجا می دونید؟” اردک به ابرهای تیره اشاره کرد و گفت:” ما از اخبار جنگل شنیدیم. این ابرها هم نشون میدن که این خبر درسته ..” کرگردن به فکر فرو رفت.
فیلی گفت:” سال گذشته بر اثر طوفان و باران شدید حیوانات زیادی به دردسر افتادند. من یک فکری دارم ! به نظر من بهتره که در اون مناطق بالایی جنگل پناهگاه درست کنیم و حیوانات اینجا رو به اون پناهگاههای امن ببریم..” کرگدن گفت:” این خیلی فکر خوبیه فیلی ! الان از همه حیوانات می خوام که زودتر کمک کنند تا این کار رو بکنیم..” فیل کوچولو و دوستهاش هم گفتند:” ما هم به شما کمک می کنیم..”
طی دو روز آینده همه حیواناتی که در مناطق پایینی جنگل زندگی می کردند به پناهگاههای امنی در بالای جنگل رفتند. فیلی و دوستانش هم توی این کار کمک زیادی به کرگدن کردند. درست وقتی که کارها تمام شد ، نم نم باران شروع به باریدن کرده بود و به زودی تبدیل به باران شدیدی شد . دو روز کامل باران شدیدی بارید . فیلی همچنان به پناهگاه سر میزد تا مطمین بشه که حیوانات راحت هستند و غذای کافی دارند. بعد از دو روز باران قطع شد و آسمان صاف شد.
دوستان فیلی خوشحال بودند که دوباره می تونند در جنگل بازی کنند. گوزن گفت:” فیلی حالا دیگه وقت بازیه .. بیا امروز بعد از مدتها بازی کنیم..” فیلی کمی فکر کرد و گفت:” هنوز وقت بازی نیست.. ما هنوز کمی کار داریم” اردک گفت:” چه کاری؟ حالا که دیگه آسمون صافه و همه حیوانات در امان هستند. چه کاری باقی مونده؟”
فیلی گفت:” وقتی که به حیوانات توی پناهگاه سر میزدم بعضی از اونها گفتند که دوستانشون گم شدند و توی پناهگاه نیستند! اما چون باران زیادی میومد من نتوستم کاری بکنم . حالا که باران قطع شده و هوا خوبه باید اونها رو پیدا کنیم.. هیچ کس نمیدونه که اونها الان توی چه وضعیتی هستند!”
سپس فیلی به همراه دوستانش به سراغ کلاغها رفت تا از اونها کمک بگیره. فیلی گفت:” ما ازتون کمک می خواهیم. شما باید به اطراف پرواز کنید و ببینید که آیا حیوانی جایی گیر کرده یا نه و به ما خبر بدید” کلاغها پرواز کردند تا به دنبال حیوانات گمشده بگردند. بعد هم فیلی و دوستانش راه افتادند تا اونها هم همه جا رو خوب بگردند . بعد از اینکه کمی راه رفتند به گودال پر از آبی رسیدند. وسط گودال سنجاب کوچولویی روی یک سنگ نشسته بود و از سرما می لرزید.
فیلی رو به اردک کرد و گفت:” ما نمی دونیم عمق اینجا چقدره .. برای همین من نمی تونم وارد این گودال بشم ولی تو می تونی کمکمون کنی.. لطفا شنا کن و اون سنجاب کوچولو رو نجات بده !” اردک بلافاصله به داخل گودال پرید و خیلی سریع خودش رو به سنجاب رسوند. سنجاب کوچولو خیس بود و از سرما میلرزید. اردک سنجاب کوچولو رو روی پشتش سوار کرد و به خشکی رسوند. فیلی بلافاصله سنجاب رو با خرطومش برداشت و روی پشتش گذاشت. فیلی و دوستانش سنجاب رو پیش دکتر خرسی بردند. دکتر خرسی بعد از معاینه سنجاب گفت:” نگران نباشید.. چون این سنجاب خیس شده و آب و غذای کافی نداشته ضعیف و بیحال شده.. تا فردا با آب و غذا و استراحت در جای گرم حتما حالش بهتر میشه..” همون موقع کلاغ در حالیکه قارقار میکرد خودش رو به فیلی رسوند و گفت:” چند تا سنجاب و خرگوش کوچولو هم روی صخره ای گیر کردند، دور تا دور اونها رو آب گرفته.. اونها خیس شدند و حسابی ترسیدند.” فیلی پرسید:” اونها چند نفرند؟” کلاغ گفت:” نمیدونم شاید 20 تا باشند..”
فیلی گفت:” ممکنه شرایط اونها هم مثل این سنجاب کوچولو باشه .. حتما اونها هم بدون آب و غذا موندند. ولی تا آب اطراف صخره ته نشین نشه نمی تونیم اونها رو به اینجا بیاریم.. پس بهتره ما براشون آب و غذا ببریم..”
بلافاصله عقاب ها و کلاغ ها آب و غذا و وسایل لازم رو به حیوانات بالای صخره رسوندند. سنجاب ها و خرگوش هایی که بالای صخره گیر افتاده بودند با دیدن آب و غذا خیلی خوشحال شدند. فیلی و دوستانش هر روز برای سنجاب ها غذا آماده می کردند و عقاب ها اونها رو به سنجاب ها می رسوندند. کم کم آب اطراف صخره ها و گودال ها پایین اومد و همه حیوانات نجات پیدا کردند و تونستند به خونه هاشون در جنگل برگردند.
فیلی و دوستانش با کمک بقیه حیوانات جنگل رو از زباله هایی که آب با خودش آورده بود تمیز کردند و حیوانات دوباره تونستند مثل گذشته زندگی عادی خودشون رو داشته باشند. بعد از چند روز پدر فیلی به جنگل برگشت . اون که ماجرای طوفان و کمک های فیلی رو شنیده بود فیلی رو در آغوش گرفت و گفت:” فیلی من همه ماجرا رو شنیدم که چطور در زمانی که من نبودم تو و دوستهات به حیوانات کمک کردید و با فکر خوب تو همه حیوانات نجات پیدا کردند.. من واقعا به تو افتخار می کنم..” فیلی هم با خوشحالی پدرش رو بغل کرد و خندید.. اون واقعا خوشحال بود که با اینکه سنش کم بود ولی تونسته بود از جنگل مراقبت بکنه و کا بزرگی رو انجام بده ..
برای مشاهده سایر قصه کودکانه های موجود کلیک کنید
عالی بود قصه ی امشب
ممنون🌹🌹
ممنونم از همراهی با وولک حنانه عزیز
خیلی عالی بود
تشکر
عالی ممنون خانم خالقی من شما رو خیلی دوست دارم ممنون💓💓💓💓
ممنونم از نظرت دوست خوبم
منم همه ی بچه ها رو خیلی دوست دارم:)
سلام عالییه خیلی خوب است😍😍😍😍😍🥰🥰🥰🥰😍
سلام ممنون از نظر خوب شما
عالی بود عزیزم
تشکر
سلام شبتون بخیر🌜من خیلی قصه ی شما رو دوست داشتم عالی بود ممنون از وولک🌈🌈😍😍
سلام خیلی ممنونم که نظرتو برام نوشتی وانیای عزیز
عالییییی بود مثل همیشه فقعلاده😻😻😻😻😻❤❤❤❤❤❤❤🐇🐇🐇🐇🐇🐇😊😊😊😊😊❤❤❤
ممنونم از نظر و همراهی با وولک آرنیکای عزیز
خانم خالقی من هر شب داستان هی قشنگ شما رو گوش میکنم♧◇♡♤■□●○•°¤▪☆
بسیار هم عالی
ممنون از این که با وولک همراهی دوست من
خیلی زیبا بود
ممنونم از نظرت آرمین عزیز
قصه ی قشنگی بود تشکر از وولک
تشکر از همراهی شما
عالی بود
تشکر
ممنون
تشکر
حرف نداشت
ممنونم از این که نظرتو نوشتی امیرعلی عزیز
سپاس
ممنون از همراهی شما
داستان خیلی خوب و زیبایی بود. 🙏🌹🌺💐
بسیار هم عالی
ممنون از نظر خوب شما
سلام این داستان تون عالی بود
تشکر
عالیه برادر من فقط با قصه های شما خوابش میبره ممنون از شما خانم خالقی عزیز
خیلی ممنونم از همراهیتون با وولک دوستای خوبم
عالیییییییی بووووود
تشکر
خیلی خوب 🌟🌟🌟
تشکر
عاشقتونم
ممنونم از انرژ ی خوبت کیان عزیز
عالی بود
ممنون
🍭🍰🍧🍦🥧❤🧁🍫🍮🍨🌹⚘⚘⚘⚘😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
ممنون از شما
عالی بود مرسی از شما
ممنون از همراهی شما
خیلی خیلی قصه ی خوبی بود و بچه ی من خیلی خوشش اومد😍
بسیار هم عالی
تشکر از همراهی شما با وولک
عالی خیلی خوب👏👏👏👏👍👍
تشکر
عالی
تشکر
خیلی عالی بود
تشکر
خیلی دوست داشتم عالی بود
بسیار هم عالی
تشکر
خیلی خوب بود
ممنونم از نظرت دوست خوبم
👍🏻👍🏻👍🏼👍🏽👍🏾😘🤩😍🤍🖤🤎💜💙💚💛✨🎇🎆💝💖💗🌈🎊🎉
تشکر🙏🙏🙏
سلام شب بخیر🌜🌜🌜 عالی بود به به هزار آفرین هزار آفرین هزار آفرینآفرین
ممنونم از نظرت دوست قشنگم
خیلی داستان خوبیبود
ممنونم از نظرت دوست عزیز
عالی
تشکر
سلام چرا قابلیت دانلود کردن و ذخیره سازی برداشته شده ممنون میشم بگید چه طور میشه این کار رو کرد؟؟؟؟؟؟؟
سلام بله امکان دانلود محتواهای وولک در سایت نیست، اما می تونید هرزمان که خواستید کاملا رایگان همه ی محتواهای ما رو دنبال کنید
عالی و آموزنده
تشکر
سلام
من نوشین هستم از اهواز
خیلی از سایت تون و داستان های زیباتون خوشم میاد. دستتون درد نکنه❤️❤️❤️🌹🌷🌺
سلام نوشین عزیز
خیلی ممنونم که با وولک همراهی دوست خوبم
خوب
تشکر
عالی بود
تشکر
عالی بود😇😇💫💫😘😘🥰🥰
تشکر دوست خوبم
سلام عالی بود ممنون ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سلام دوست عزیزم ممنونم
خیلی عالی و زیبا بود.
تشکر و سپاس از نظر و همراهی شما دوست عزیز
قصه خیلی خوبی بود ❤️
خیلی ممنونم از نظرت دوست خوبم
⭐️⭐️🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
☺☺☺😀😀😀
سلام ببخشید اول قصه خواننده ی شعر چه کسی است؟
این آهنگ متعلق به برنامه آقای حکایتی هست دوست عزیز
ممنونم عزیزم
خواهش میکنم
عالی 👌😮🌹🌹
خیلی ممنونم از نظرت عزیزم
خیلی سایت خوبی دارین ،ممنون از بابت قصه های خوبی که برای بچه ها نوشتین
خواهش میکنم، ممنونم از نظر زیبا و همراهیتون با وولک
سلام قصه ی جدیدتون عالیه خیلی خوب بود
سلام خیلی خوشحالم که دوست داشتی قشنگم
عالی بودممنون
خواهش میکنم عزیزم
واقعا از داستانش خوشم اومد که فیلی چطور تونسته حیوونارو نجات بده دستتون درد نکنه زحمت کشیدین.
خیلی خوشحالم که دوست داشتی عزیزم