قصه جذاب و شنیدنی خرگوش و لاکپشت
4.1/5 - (111 امتیاز)


یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه دشت بزرگی بود پر از گل ودرختو چمنزار. توی این دشت قشنگ، حیوانات زیادی کنار هم زندگی می کردنوتوی چمنزارهای این دشت به بازی وشادی مشغول بودن.
قصه خرگوش و لاکپشت از این قراره که  میون  این حیوونا یه خرگوشی بود که به زرنگی و باهوشی خودش می نازید و فکرد می کرد هیچ کس مثل اون نیست و اونه که از همه بیشتر می فهمه و باهوشتره.
یه روز آفتابی و قشنگ که همه ی حیوونا با شادی داشتن توی دشت بازی می کردن، خرگوش رفت و به اونها گفت : با این بازیا وقتتونو تلف میکنین، بیایین با هم دیگه مسابقه بدیموببینیم کی برنده میشه. بعد گفت: کی حاضره و می تونه با من مسابقه بده؟.
بین حیوونا یه لاکپشت بود که میدونست این خرگوش قصه ی ما مغروره ،پس با خودش فکر کرد باید یه درسی به این خرگوش بدم. بعد با صدای بلند گفت: من حاضرم که باهات مسابقه بدم.

وقتی خرگوش صدای لاکپشتو شنید قهقه زد و بلند بلند خندید.
همه ی حیوونا هم خندیدن. آخه همه میدونستن که لاکپشت خیلی آرومه و خرگوش تند وسریع.
روباه رو کرد به لاکپشتو گفت: خرگوش خیلی سریعه و تو کندی ،مطمئنی که میخوای مسابقه بدی؟.
لاکپشت با اطمینان جواب داد :البته که مسابقه میدم. روباه هم روی زمین خطی کشید وگفت : اینجا خط شروع مسابقه ستو هرکی زودتر به اون درخت بالای تپه برسه برنده ست. حاضر باشید و پشت این خط بایستید. خر گوش و لاکپشت پشت خط ایستادنو وقتی که روباه علامت داد حرکت کردن.
خرگوش دو سه تا پرش بلند کردو فاصله ی زیادی از خط شروع گرفتريال ولی لاکپشت به آرومی حرکت میکرد وفقط چند قدم از خط فاصله گرفته بود.
همه ی حیوونایی که داشتن مسابقه رو تماشا می کردن وقتی راه رفتن لاکپشتو دیدن بهش گفتن: سعی کن تندتر راه بری، اینجوری هیچ وقت نمیتونی به خرگوش برسی. ولی لاکپشت از اونجایی که میدونست خرگوش چقدر مغروره مطمئن بود که خودش برنده ی مسابقه میشه.
پس با خونسردی به راهش ادامه داد و میدونست که نباید خسته بشه و پیوسته به راهش ادامه بده.
از اون طرف خرگوش با قدمای بلند و تندی که برداشته بود کلی از خط شروع فاصله گرفته بود. ایستاد و با غرور به پشت سرش نگاه کرد و دید که لاکپشت آهسته آهسته حرکت میکنه، لبخندی زد و با خودش فکرکرد تا اون بخواد به من برسه من کلی وقت دارم پس میتونم تو این چمنها استراحتی بکنمو چرتی بزنم. وقتی که لاکپشت رسید دوباره با چند پرش ازش جلو میوفتم. این لاکپشت با خودش چی فکر کرده که میتونه منو ببره ،من خرگوشم وخیلی سریع هستم ،ولی او کنده، من حتما اونو میبرم.

خرگوش روی چمنا دراز کشید وخیلی سریع خوابش برد. لاکپشت که بی وقفه به راه رفتنش ادامه میداد به خرگوش رسید وبه آرومی از کنارش گذشت ،ولی خرگوش همچنان خواب بود. مدتی گذشتو لاکپشت به بالای تپه رسید بعد کنار نقطه ی پایانی که روباهه گفته بود ایستاد و برای همه حیوونای دیگه دست تکون داد.
از اون طرف خرگوش که تازه بیدار شده بود به سمت نقطه شروع نگاه کرد تا لاک پشتو ببینه، آخه فکر می کرد هنوز لاکپشت به اون نرسیده ولی هیچ کس رو ندید. برگشتو به بالای تپه نگاه کرد و دید که لاکپشت کنار درخت بالای تپه ایستاده وبرای بقیه دست تکون میده . تازه متوجه شد که مسابقه رو باخته و لاکپشته برنده مسایقه شده .
خرگوش فهمید که با غرورش باعث باخت خودش شده و یاد گرفت که نباید کسی رو دست کم بگیره. اون فکر میکرد که میتونه با قدمهای تندش لاکپشت رو شکست بده ولی لاکپشت با پشت کار و تلاش مستمر و خستگی ناپذیرش تونست برنده باشه و به خرگوش درس بزرگی بده که با غرور زیاد هیچ کس به هیچ چیز نمیرسه فقط با تلاش هست که موفقیت به دست میاد. این بود داستان خرگوش و لاکپشت.

برای مشاهده سایر قصه کودکانه های موجود کلیک کنید

اشتراک در
اطلاع از
guest
22 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
رهام

سلام من رهام هستم . از اين قصه ياد گرفتم غرور هميشه خوب نيست

صدف خالقی (قصه گو)

سلام به رهام عزیز!
ممنون بابت نظر و برداشت قشنگت از این قصه!

پرهام

من یادگرفتم هر کسی که تلاش کنند برنده می شود
پرهام

صدف خالقی (قصه گو)

آفرین پرهام عزیز

ملکا

خوب بود

صدف خالقی (قصه گو)

تشکر عزیزم

لیلی

خیلی خوشم آمد 🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄

صدف خالقی (قصه گو)

ممنونم دوست خوبم

زهرا♡

عالی

صدف خالقی (قصه گو)

ممنونم از نظرت زهرای عزیز

کامینتا

سلام خیلی خیلی عالی بود

صدف خالقی (قصه گو)

سلام دوست خوبم، خیلی ممنونم که نظرت رو نوشتی

رایان

خیلی خوب بود

صدف خالقی (قصه گو)

خیلی ممنونم از نظرت عزیزم

مهناز

ممنون از قصه قشنگتون موفق باشید

صدف خالقی (قصه گو)

خواهش میکنم دوست خوبم

زهرا

خیلی خوب بود

صدف خالقی (قصه گو)

خیلی ممنونم از نظرت عزیزم

ایناز

عالی

صدف خالقی (قصه گو)

خیلی منونم که نظرت رو نوشتی عزیزم

دلوین

سلام
خیلی دختر گلم لذت برد ازین داستان

صدف خالقی (قصه گو)

سلام خیلی ممنون که نظرت رو نوشتی عزیزم